درباره «باغ کیانوش» قبلا شنیده بودم. میدانستم که یک اثر سینمایی اقتباسی است که براساس رمان نوجوان با همین نام ساخته شده که انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر کرده است. از طرفی خوشحال بودم که قرار است یک اثر اقتباسی ببینم و میدانستم اگر خوب روی آن کار شده باشد، فیلمی دیدنی میشود؛ چون معمولا داستانهای نوجوان ایرانی در قصه و پیرنگ و شخصیتها کشش خوبی دارند؛ اما از طرفی هم پیشفرضی در سرم بود که احتمالا این اثر نتواند امتیازهای لازم را از مخاطب بگیرد و عوامل آن صرفا خواسته باشند کاری نوجوانانه انجام دهند و بودجهای را صرف کنند.
پیشفرضم را قورت دادم و با شکمی گرسنه که وقت شامخوردنش بود، به صحبتهای عوامل فیلم بر صحنه و بعد شروع تیتراژ توجه کردم. باغ کیانوش؛ این کلیدواژه است و در سراسر فیلم حضور دارد. روحی است در تنِ شخصیتهای فیلم؛ از کودک گرفته تا نوجوان و آدمبزرگهای روستا. من از این تکرارشوندگی و تسلط عنوان فیلم بر تمام داستان آن، خوشم آمده بود؛ چون این نوع ترفند روایت را خودم هم در نوشتههای ادبی و خبریام به کار میبستم.
«باغ کیانوش» شروع شد. راوی نوجوان دهان باز کرد و بر صحنههای آغازین که رنگ و لعاب و تصویربرداری زیبایی داشت کلماتی پاشید که کنجکاویام را قلقلک داد. همان اول کار فهمیدم این فیلم، قصه دارد. کم چیزی نیست! قصه، گمشده اینسالهای سینما و حتی تلویزیون کشورمان است. اینکه من در شبی از شبهای زمستان ۱۴۰۲ وقتی که روزهایم را با گشتن بین کتابهای کودک و نوجوان میگذرانم و برایشان خبر تولید میکنم و به امید دیدن انیمیشن یا فیلمی قصهدار هستم و یکهو در ۱۷ بهمنماهش به آن برسم، کم چیزی نیست! همانجا بود که خوشحال شدم و تمامِ فیلم را، تمامِ قصه و قصهگویان فیلم را با خوشحالی دنبال کردم.
«باغ کیانوش» روایتگر بود؛ فیلمی که با تکتک شخصیتهای بزرگ و کوچکش و با تمام لوکیشنها و جلوههای ویژهاش روایت میکرد. گاهی روایت در فضایی رئال بود و گاهی خیالپردازیهای بچهها در قالب فضایی فانتزی جلوی چشم بینندگان عرض اندام میکرد. گاهی هم وسط اکشن و اکشنبازی، فکر میکردی قصه ممکن است همین الان از دست سازنده فیلم دربرود و توی ذوق بزند؛ اما نه! قصه «باغ کیانوش» راه خودش را بلد بود و میدانست چطور به تهِ فیلم برسد.
قدوقواره این فیلم نوجوان در همینها خلاصه نمیشد. قدی فراتر از توقع مخاطبان داشت. «باغ کیانوش» در کنار قصه و پیرنگ و حوادث ملموس و جذاب و موسیقی مکمل مناسبی که داشت، شخصیت و شخصیتپردازی هم داشت. نه شخصیتهایی پلاستیکی که یکبارمصرف باشند؛ بلکه آدمهایی که مدام و در هر زمان و مکان میتوان مانند آنها دید و باورشان کرد. بچههای «باغ کیانوش» را میتوان دید، شنید، باور کرد و شناخت. هیچکدام از آنها مصنوعی نبودند و نوجوان امروز یا حتی آدمبزرگهای امروز که نوجوانهای دیروز هستند، حتما با خود میگفتند «عه، این مثل منه یا مثل فلانیه». این شخصیتهای کودک یا نوجوان کموکاستیهای بسیار داشتند، مثل همه ما، خیال داشتند و آرزو، ترس داشتند و با عنصر شجاعتشان درگیر بودند، ادایی میآمدند و خودشان را وارد کارهای ناخوانده میکردند، دوستداشتن را بلد بودند و رفاقت سرشان میشد و از همه مهمتر، آنها میدانستند که میتوانند کارهای مهمی انجام دهند. مثل همه ما که در دوران نوجوانی خودمان را بزرگتر از سنمان فرض میکردیم و دست به کارهایی میزدیم تا بقیه جدیمان بگیرند. در این فیلم مسئله بزرگی میبینیم، بزرگ و ارزشمند؛ یعنی دوره نوجوانی و نوجوانهایی که دستکم گرفته نمیشوند. به قول آن قولی که اول پخش فیلم آمد که فکر میکنم مرتبط بود با آثار باشگاه فیلم سوره در جشنواره امسال، «این قصه قهرمان دارد». بله! «باغ کیانوش» قهرمان دارد و از جنس نوجوانهاست. بزرگترها هم کمک میکنند؛ ولی این روایت و این قصه، مالِ نوجوانهاست.
فیلم با سرعت مناسبی پیش میرود و حوادث و اتفاقهایی که در پیرنگ درنظر گرفته شده، یکییکی رخ میدهند. همهشان را دوست دارم؛ هیچکدام از آنها را اضافی نمیدانم و نمیگویم «خب که چی؟». هر کدام از شخصیتها و حوادث داستان، زنجیرهوار به هم وصلاند؛ حتی همان بخشهای انیمیشنی که لابهلای فیلم بود. معتقدم اینکه بخش جنگ و جبهه به صورت انیمیشنی آمد اثر بیشتری داشت و جهان بزرگتری را میتوانست نشان دهد نسبتبه اینکه به صورت واقعی تصویربرداری میشد. هر کدام از عناصر فیلم در جای خود بود؛ مثل طنز کلامی که بیشتر در سکانسهای مرتبط به بازیگری عباس جمشیدیفر بود. این بازیگر باتجربه بار طنز داستان را بهخوبی به دوش کشیده بود و در زمانهایی که بار احساسی یا ترس و خشونت فیلم بالا میرفت یا حتی ممکن بود فیلم در بخشهایی کُند شود، خودی نشان میداد و با یک دیالوگ، حاضران در سینما را به خنده وامیداشت.
«باغ کیانوش» گلدرشت نبود؛ نه در طراحی صحنه و نوع فیلمبرداری و دیالوگنویسی و شخصیتپردازی و نه در درونمایه. این فیلم و این کتاب و این قصه، ما را به زمان دفاع مقدس میبَرَد؛ اما نه مثل بسیاری از فیلمهای دفاع مقدسی که پر از کلیشهاند، بلکه خیلی نرمتر، عمیقتر، نافذتر و اثرگذارتر. این همان راهورسم ساختن فیلم کودک و نوجوان است که نباید گلدرشت با این مخاطبان حرف بزنی. باید آنها را بکشانی به دل قصهات یا بهتر بگویم قصه خودشان. باید بچهها خود را در آن قصهها ببینند؛ ببینند که میتوانند حمزه باشند، عباس باشند، دختربچه مونارنجی باشند، پسر نشسته بر ویلچر باشند که مهمانهای عروسی را بررسی میکرد و در پازل فیلم اثرگذار بود، پسر ترسویی باشند که نمیگذارد ترس بر او غلبه کند یا دوقلویی باشند که شاید عناصر متفکر قصه نبودند ولی با پایبندی به رفاقت، نقش خود را ایفا کردند.
من در همه دقایق تماشای فیلم، یک لبخند گُنده بودم. گفته بودم که! «باغ کیانوش» را با خوشحالی دیدم. این خوشحالی فقط لبخندی بر لب نبود؛ بلکه نشانی از رضایتی درونی داشت. من راضی بودم؛ از وقتی که صرف کردم، از امیدی که در خودم برای سینمای کودک و نوجوان ایران ایجاد کردم و از رساندن نظرم پس از اتمام فیلم به دستاندرکاران باشگاه فیلم سوره. «باغ کیانوش» تمام شد. همه بلند شدند. در چهره تماشاگران که دقیق میشدم رضایتی میدیدم که در قلب خودم احساسش میکردم. آنها هم انگار سفر موفقیتآمیزی به «باغ کیانوش» داشتند و در پی بهدست آوردن موز با بچهها همراه شدند و پس از کلی ماجراجویی، راضی و امیدوار، سالن را ترک کردند.
سهشنبه ۱۷ بهمنماه؛ شب جلوتر رفته است، من ماندهام با دو پایی که از نشستن بر صندلی سنگین شدهاند و شکمی که از گرسنگی سروصدایش درآمده است؛ اما مشتاقتر از دو ساعت پیش هستم و دیگر خستگی و گرسنگی برایم اهمیتی ندارد. من مشتاق و هیجانزده زیر آسمان شب ایستادهام و با خودم فکر میکنم که هر چه زودتر باید کتاب «باغ کیانوش» را تهیه کنم و بخوانم. آیا این موفقیت فیلم نیست؟ آیا این موفقیت کتاب نیست؟ آیا این همان آرزوی دیرینه ما در بحث ترویج کتابخوانی و تقویت سینمای کودک و نوجوان ایران با استفاده از هنرها و ابزارهای رسانهای مختلف نیست؟ آیا ما بالاخره به آن نقطهای نرسیدهایم که میتوانیم با کتاب و سینما توسعه فرهنگی را با تمرکز و توجه به گروه سنی کودک و نوجوان و برای ایران رقم بزنیم؟ من فقط دو ساعت فیلم دیدم؛ اما آن سینمایی که مردمک چشمهایم را از یک سکانس جذاب به سکانس لذتبخش دیگری میبُرد فقط یک فیلم نبود، قصه بود، نور بود، امید بود و شوق آینده. فیلم نوجوان ایرانی «باغ کیانوش» بالاخره سینما را به من نشان داد: قصهگو، شخصیتدار، در قدوقواره یک اثر هنری، محترم و مخاطبپسند.
نظر شما